احساس باران

سلام سلام دوستان ببخشید یه چند وقتی نبودممممممم

همه اونایی که میااااااان و نظر میدنبیان بخل من..........اونایی هم که میان و نظر نمیدن برن بخل آدرین

راستی گفتممممم آدرین......اوووووف چقدر دلم برای دل سنگش تنگ شده

از امروز بازم مطلب میذارم براتوووووون خوشحال باشین

خب دیگه من دارم میرم تو رو خدا از جاتون بلند نشین راحت باشین جون

بنفشه بای بای عسیسای دلمممممممم باهاتون شوخی کردمممم پررو نشیناااااااا فقط شوخی بود

نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت 20:17 توسط بنفشه| |

سلام سلام دوستان ببخشید یه چند وقتی نبودممممممم

همه اونایی که میااااااان و نظر میدنبیان بخل من..........اونایی هم که میان و نظر نمیدن برن بخل آدرین

راستی گفتممممم آدرین......اوووووف چقدر دلم برای دل سنگش تنگ شده

از امروز بازم مطلب میذارم براتوووووون خوشحال باشین

خب دیگه من دارم میرم تو رو خدا از جاتون بلند نشین راحت باشین جون

بنفشه بای بای عسیسای دلمممممممم باهاتون شوخی کردمممم پررو نشیناااااااا فقط شوخی بود

نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت 20:17 توسط بنفشه| |

اگر میتواست قبل از هر اتفاقی

حتما دستش را از روی سرش بر میداشت

تا دیگر آن همه سرزنش نشود

آن همه خجالت نکشد

آن همه بد و بیراه نشنود

همه جا ساکت بود

همه خوابیده بودند

تلفن خوب میفهمید

اما در یک لحظه مجبور شد

مجبور شد

مجبور شد باز جیغ بزند!

نوشته شده در جمعه 18 آذر 1390برچسب:,ساعت 12:31 توسط بنفشه| |

سلامممممممممممممم عزیزای دلم ........یه کتاب خوندم که شعرای خیلی خیلی قشنگی داشت برای شما هم مینویسمشون امیدوارم خوشتون بیا جیگملای من

 

تنها یک برگ مانده بود

درخت گفت:

منتظرت میمانم

برگ گفت:تا بهار خداحافظ

بهار که شد

درخت میان آن همه برگ دوستش را نمیشناخت!!!!

 

نوشته شده در جمعه 18 آذر 1390برچسب:شعر زیبا,برگ,درخت,بهار,,ساعت 12:20 توسط بنفشه| |

سلامممممممممممممم عزیزای دلم ........یه کتاب خوندم که شعرای خیلی خیلی قشنگی داشت برای شما هم مینویسمشون امیدوارم خوشتون بیا جیگملای من

 

تنها یک برگ مانده بود

درخت گفت:

منتظرت میمانم

برگ گفت:تا بهار خداحافظ

بهار که شد

درخت میان آن همه برگ دوستش را نمیشناخت!!!!

 

نوشته شده در جمعه 18 آذر 1390برچسب:شعر زیبا,برگ,درخت,بهار,,ساعت 12:20 توسط بنفشه| |

سلامممممممممممممم عزیزای دلم ........یه کتاب خوندم که شعرای خیلی خیلی قشنگی داشت برای شما هم مینویسمشون امیدوارم خوشتون بیا جیگملای من

 

تنها یک برگ مانده بود

درخت گفت:

منتظرت میمانم

برگ گفت:تا بهار خداحافظ

بهار که شد

درخت میان آن همه برگ دوستش را نمیشناخت!!!!

 

نوشته شده در جمعه 18 آذر 1390برچسب:شعر زیبا,برگ,درخت,بهار,,ساعت 12:20 توسط بنفشه| |

سلامممممممممممممم عزیزای دلم ........یه کتاب خوندم که شعرای خیلی خیلی قشنگی داشت برای شما هم مینویسمشون امیدوارم خوشتون بیا جیگملای من

 

تنها یک برگ مانده بود

درخت گفت:

منتظرت میمانم

برگ گفت:تا بهار خداحافظ

بهار که شد

درخت میان آن همه برگ دوستش را نمیشناخت!!!!

 

نوشته شده در جمعه 18 آذر 1390برچسب:شعر زیبا,برگ,درخت,بهار,,ساعت 12:20 توسط بنفشه| |

 سلامی به گرمی بخاری هایی که الان تو خونه هاتون روشنه.........

من عاشق اهنگ چراغارو خاموش کن رضا صادقیم.متن این شعر رو مینویسم شما هم اگه خواستین نظرتون رو در مورد این شعر بهم بگین .....مرسی از همتون عاشقتونمممممممممم

چراغارو خاموش کن هوا هوای درده

دوس ندارم ببینی چشمی که گریه کرده

چراغارو خاموش کن سرگرم گریه باشیم

میخوام به روم نیارم باید ازت جدا شم

فکر نبودن تو دنیامو میسوزونه چراغارو خاموش کن چشم و چراغ خونه

یه خورده ارومم کن نشون نده که سردی

حالا وقت دروغه بگو که برمیگردی

از نظر من شعرش قشنگه با صدای رضا صادقی هم که دیگه محشر شده!!!!!!

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 21:45 توسط بنفشه| |

 تو به من خندیدی 

 و نمیدانستی

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب الوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و  تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من ارام.ارام

خش خش گام تو تکرار کنان میدهد ازارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 19:0 توسط بنفشه| |

 دشت های چه فراخ!

کوه هایی چه بلند!

من در این آبادی پی چیزی میگشتم:

پی خوابی شاید

پی نوری ریگی لبخندی

پای نی زاری ماندم باد می امد گوش دادم:

چه کسی با من حرف میزد؟

راه افتادم

یونجه زاری سر راه

لب آبی

گیوه ها را کندم و نشستم پا ها در آب:

من چه سبزم امروز!

و چه اندازه تنم هشیار است!

نکند اندوهی سر رسد از پس کوه

چه کسی پشت درختان است؟

ظهر تابستان است.

مهربانی هست سیب هست ایمان هست.

آری!

تا شقایق هست زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است مثل یک بیشه ی نوز مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم که دلم میخواهد

بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه

دور ها آوایی است که مرا میخواند

                                                

 

                                             سهراب سپهری

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 18:45 توسط بنفشه| |


Power By: LoxBlog.Com